اموزش کیوکوشین کاراته
اموزش کیوکوشین کاراته
کیوکوشین خوزستان
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, توسط سارا گلچین |

 

هنگامي كه بعد از جنگ جهاني دوم در زندان به سر مي بردم و درحالي كه كاملا مي دانستم براي تدريس و يا كار آزاد واجد شرايط نيستم و از آينده ام هم نامطمئن بودم، تصميم گرفتم كه زندگي خود را فداي كاراته كنم. در آن زمان عده زيادي ازمردم مخالف هنرهاي رزمي بودند. اما من عقيده داشتم و دارم، كه يك كشور بدون افراد آموزش ديده اي كه بتوانند از آن دفاع كنند، نمي تواند به استقلال برسد. به همين دليل هم راه كاراته را انتخاب كردم و به محض آزاد شدن از زندان راهي جنگلهاي دور افتاده اي درقله «كيوسومي» شدم و به مدت يك سال و نيم در آنجا به تنهايي به تمرين پرداختم. آنجا با درختان سدر سربه فلك كشيده و درختان ديگر، همچنين وجود رودخانه اي كه از وسط دره مي گذشت و صخره هاي شيب دار و آبشارهاي فراوان بسيار زيبا بود. درميانه كوه معبد «كيوسومي درا» قرار داشت و من درخرابه هاي كلبه اي كه در قديم محل نگهباني بود زندگي مي كردم. من فكرمي كنم هر كسي كاملا و از جان و دل در راهي قدم مي گذارد، بايد در چنين شرايطي و درتنهايي به پرورش خود بپردازد. اما تنها بودن كار آساني نيست، بدترين چيز تنهايي است. در چنين انزوايي، پست ترين غرايز انسان، قوي شده و شدت مي يابد. براي مبارزه با اين تنهايي درچنين لحظاتي تنها دو راه وجود دارد: اول ترك آن محل و دوم به كار بستن تمركز در حد مبارزه با تنهايي و وفا به عهدي كه باخود بستيم. كه من راه دوم رابرگزيدم. در آن زمان من براي نجات از تنهاي به هرچيزي متوسل مي شدم. براي مثال يك ابرو را مي تراشيدم، در آبشارهايي كه آب سرد باران بود آب تني مي كردم؛ در حالي كه در آب مي نشستم، به روش ذن درخود فرو مي رفتم و فكر مي كردم و مدتها به ماه وستارگان خيره مي شدم. گاهي حتي خار و يا اجسام نوك تيز در زانوي خود فرو مي كردم و يا حتي سر خود را به سنگ مي زدم. به اين ترتيب و از طريق تمرين، ذن و مديتيشن در مدت اين هيجده ماه وارد مرحله بي فكري تمركز به نام «سامادهي » شدم. در زمستان و تابستان، روزها درحال مديتيشن در رودخانه سرد كوهستاني و يا نشستن روي ريشه هاي كاج و يا ايستادن روي صخره ها مي گذراندم. آموزش و تمرين كاراته مستلزم صدها كاتا به اضافه ضرباتي به سنگها و تنه درختان درطول روز بود. درهنگام شب كه تنهايي ظالمانه به سراغم مي آمد، به تمركز مي پرداختم و يا به هر چيزي متوسل مي شدم. گاهي اوقات قوانين بودا را درحالي كه به شعله يك شمع خيره مي شدم، با صداي بلند مي گفتم و يا چشمان نيمه بازم را بر روي صفحه كاغذي كه روي ديوار ميخكوب كرده بودم، مي دوختم. روي اين صفحه كاغذ درسمت راست كلمه «آرام» و در سمت چپ كلمه «عمل» را نوشته بودم. گاهي اوقات نيز دچار كابوس و افكار وحشتناكي مي شدم. صداي زوزه باد و صداي پرندگان را به جاي صداي انسان مي گرفتم. اما صداي روباه ها و حيوانات ديگر، موجب تسلاي خاطرم مي شد زيرا مطمئن مي شدم كه جاندار زنده و خونگرم ديگري در فاصله نه چندان دور از من به سر مي برد. در هنگام روز با چنان شدت و تمركزي تمرين مي كردم كه تا مدت زيادي حتي فكر استراحت به ذهنم خطور نمي كرد. به همين دليل، معمولا در هنگام روز حالم بهتر از شب بود. اما هرقدر پايان اين دوران نزديك مي شد، در من جرقه هايي از حالتي كه مرحله «رهايي» و «بي فكري» ناميده مي شود ديده مي شد. در اين دوران روباه ها كه من صدايشان را بسيار دوست دارم و يا بچه هايي كه در طول روز با انگشت مرا نشان مي دادند و «تنگو» خطابم مي كردند؛ همچنين موفقيت نهايي من كه پس از دفعات مكرر شكست، سرانجام توانستم با ضربه شوتو «تيغه دست» يك سنگ گرد را بشكنم، كمك زيادي در رفع تنهايي من كردند. كم كم به وحدت ذهني عميقتري رسيدم. سپس از مرحله تمركز وارد مرحله «رهايي» و پس ازآن وارد مرحله ايي از آزادي به نام «بي فكري» يا «بي خيالي» شدم و اين مرحله اي بود كه بدون فكر مي‌توانستم حركت بعدي حريف را پيش بيني كرده و واكنش نشان دهم. در اين حالت شخص آمادگي مقابله با هر حمله اي را پيدا مي كند و بدن بدون هيچ گونه فكر و آگاهي قبلي، با سرعت و دقت درمقابل هرگونه حركتي واكنش نشان مي دهد. وقتي به اين مرحله رسيدم تصميم گرفتم قدرتم را روي گاو وحشي نر امتحان كنم. درمبارزه با افرادي كه دو برابر من قدرت داشتند و نيز گاوهاي وحشي، هميشه آن حالت آزادي يا بي خيالي را نداشتم. البته هنگامي كه حريفان را شكست مي دادم در آن وضعيت به سر مي بردم. در يكي از اين مبارزات، يك زخم باعث شد تابراي هميشه كاراته را كنار بگذارم. يك بار يك تفنگدار كه چاقويي نيز به دست داشت به من حمله كرد و من با ضربه مشت «ريوتوكن» كه به بالاي قلب او زدم، موجب مرگ وي شدم. او مرد در حالي كه داراي زن و يك فرزند بود. من مرتكب گناهي نشده بودم چون از خود دفاع كرده بودم. اما به شدت متاثر بودم؛ چرا كه به وسيله كاراته كه هيچگاه نمي خواستم راهي براي صدمه و آزار ديگران باشد، كسي را كشته بودم. راجع به وضع زندگي، همسر وفرزند آن شخص دچار كابوس مي شدم تا بالاخره رسما از كاراته كناره گيري كردم و به مزرعه اي در ناحيه «كانتو» رفتم و در آنجا با نيرو و اشتياقي پنج برابر يك كارگر معمولي كار كردم تا با پول حاصله بتوانم، به خانواده آن مرد كمك كنم. يك سال گذشت، روزي شخصي نزد من آمد و به من پيشنهاد كرد كه به ايالات متحده برم و كاراته را به بقيه جهان بشناسانم. احساس كردم رؤياي بزرگ گذشته من تحقق پيدا مي‌كند. به علاوه همسر و فرزند آن شخص نيز مرا بخشيده بودند و از من مي خواستند كه راه قبلي زندگيم را ادامه دهم. فرزند آن مرد حتي برايم آرزوي موفقيت در مقابل خارجي ها را مي كرد. همانطور كه گفتم گر چه از تمرين كاراته دست برداشته بودم، امابه نظر مي رسيد كه حتي كاراته ام بهتر شده است. به تدريج به مرحله اي رسيده بودم كه مشتها به طرز غير ارادي عمل مي كردند. اما از اين وضعيت به خود نمي باليدم. بلكه تنها مي خواستم دستانم را به حالت تشكر و سپاس از كاراته كه راهنماي من بود، كنار هم قرار دهم.كاراته من ديگر امري نبود كه دست خودم باشد. بلكه به خاطر ديگران بود و اين را ديگر مردم فهميده و پذيرفته بودند. وقتي به اين نتيجه رسيدم ديگر تمريناتم از عهده فكر و اراده من خارج شده بود و من دائما در وضعيت تمركز و رهايي قرارداشتم. تمركز، روش اصلي و ضروري پرورش ذهن براي رسيدن به وحدت است. حالت آزاد و بدون فكري كه در آن، ذهن بدون محدوديت عمل مي كند؛ تنفس منظم است و بدن فرمان مغز را بي درنگ اجرا مي كند. اين هدف نهايي تمرين من بود. اما تفكر صرف رياضت انسان را به اين مرحله نمي رساند. تنها انجام تمرينات كاراته با پشتكار زياد و تصحيح فنون آن در مدت طولاني مثلا سي سال است كه به اين مرحله مي انجامد. درحال حاضر هنگامي كه با جوانان به مبارزه مي پردازم دقيقا مي‌توانم حركات آنها را پيش بيني كنم، بطوري كه ديگر نياز به استفاده از ضربه و يا لگد نيست. من مي توانم پشت حريف قرار گرفته و فنون «هيكاكه» يا «كاواشي» را بكار بندم و او را شكست دهم، بدون آنكه نياز به استفاده از فنون وحشيانه داشته باشم. اما من پس از سي سال تمرين و در سن بالاي چهل سال به اين مرحله رسيدم. در بين هنرهاي رزمي ديگر كاراته بيش از همه به ذن شبيه است. اين ورزش بدون شمشير انجام مي گيرد و اين بدان معناست كه برد يا باخت در آن اهميتي ندارد، بلكه آنچه مهم است، فكر كردن و زيستن درجهت مردم و به خاطر آنهاست و اين راه و طرز فكر مقدس است.بنابراين ماهيت كاراته، عميقترين سطوح فكر انسان را در بر مي گيرد. سردمداران گذشته هنرهاي رزمي اعتقاد داشتند كه معناي مرگ و زندگي بايد در نظر يك شمشيرزن كاملا روشن و واضح باشد. كاراته و ساير هنرهاي رزمي نيز به دنبال رهايي از انديشه مرگ و زندگي هستند. درگذشته مردان دلير جان خود را به آساني و با اشتياق در راه رهبرانشان فدا مي كردند. درجامعه دموكراتيك امروز نيز، ما بايد آماده باشيم تا به همانگونه جان خود را در راه مردم فدا كنيم. البته تا زماني كه مردم به انحراف كشيده نشده باشند. يك چنين انسان شجاعي از مرگ نمي هراسد و به فكر شهرت و ثروت خود نيست. رهايي از اين دلبستگي ها هدف من از «كيوكوشين كاي» است. اين نام به معني «انجمن جستجوي حقيقت نهايي» است. حقيقتي كه نه تنها منجر به تكامل و پيشرفت در فنون كاراته، تعادل و وحدت ذهني مي شود بلكه در رفتار هاي ما نيز موثر خواهد بود.

یاد و خاطرش گرامی

اوس


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: